-
Breathe No More
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 15:13
Henryk Kaiser I've been looking in the mirror for so long That I've come to believe my soul's on the other side All the little pieces falling, shatter Shards of me Too sharp to put back together Too small to matter But big enough to cut me into so many little pieces If I try to touch her And I bleed I bleed And I...
-
The Sea
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 11:53
Carole Saxe ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند... چه تلخ است قصه عادت...
-
GAME OVER
جمعه 3 خردادماه سال 1387 15:12
. . آره.. بازی بود.. نه؟ ولی خیلی بده آدم قانون بازی و ندونه... خب...همیشه ام که نباید برنده بود.... . .
-
torn into pieces
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 14:46
دروغ دروغ دروغ دروغ دروغ یه دروغ بزرگ یا حتی خیلی بیشتر و ادامه دادنشون..تا کی؟؟ تا کجا؟؟ چرا؟ اگه یه چیز باشه تو دنیا که می تونم بگم با تمام وجود ازش متنفرم دروغه...کاش هرکی هرکاری که می کنه حداقل دیگه دروغ نگه..می دونم اکثرا همین حرف و می زنن ولی شاید تحمل راست و نداشته باشن...ولی متاسفانه برای من اصلا اینجوری...
-
Nonsense
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 16:42
. . " .I Know this is nonsense, but you are clever enough to understand nonsense " واقعا دلم نیومد ترجمه اش کنم... . .
-
..but you never know
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 00:54
. . هیچ وقت نمی تونیم بدونیم چرا... هیچ وقت نمی تونیم ببینیم.. وقتی که داریم تمام تلاشمون و می کنیم برای دونستنش.. ولی بازم می پرسیم...بازم می گردیم.. شاید فقط از خودمون زیادی انتظار داریم. فکر می کنیم دانای کلیم.. نمی خواهیم محدودیت های خودمون و فکرمون و دیدمون و قبول کنیم شاید.. شاید.. شاید اصلا نباید بدونیم...شاید...
-
Bad Day
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 19:38
. . Where is the moment when needed the most You kick up the leaves and the magic is lost Tell me your blue skies fade to grey Tell me your passions gone away And I don't need you to carry on Your standing in line just to hit a new low Your faking a smile with a coffee to go Tell me your life's been way off line...
-
butterfly
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 15:36
اگر کسی بگوید: «این پروانه را دقیقاً همان طور که هست تصور کن، ولی به جای زیبا، زشت» چه؟ -ویتگنشتاین
-
A Queer Gamble
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 22:30
. . چه قمار غریبیست بودن... تصمیم می گیریم که A را به جای B انجام بدهیم و بعد دو راه کاملا از هم دور می شوند و در آخر ممکن است به بهشت یا جهنم راه برند. تنها بعدها فرد می بیند که چقدر و چقدر زیاد سرنوشت ها متفاوتند. اصلا دلایل این انتخاب چه بوده اند؟ شاید فراموش شده باشند. آیا آن فرد می دانسته چه چیزی را داشته انتخاب...
-
...An inexplicable fear
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 00:05
اصلا احساس خوبی نیست... اینکه حس کنی این کیه که داره تو ذهنت فکر می کنه؟ اینکه حس کنی با خودت داری غریبه میشی.. اینکه :::You dont belong نمی دونم.... نمی تونه خوب باشه..
-
?what is YOUR dream
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 11:11
. . دیگه میشه گفت یه کلیشه شده... اینکه ازمون پرسیده باشن اگه مثلا تا ۲۴ ساعت دیگه فرصت زندگی داشتی چیکار می کردی...اگه بهش جوابم نداده باشیم حداقل یه بار شنیدیمش... ولی واقعا چرا؟ چرا اونایی که واقعا این حرف که نه ...ولی چیزی شبیه اینو نه به عنوان یه تئوری بلکه واقعیت بهشون گفته باشن تازه شروع می کنن به زندگی کردن؟...
-
The world is a stage
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 23:26
. . احساسات واقعا یا در عمق شخصیت و جود دارند و یا در سطح. بین این دو، بازی شدهاند. به همین دلیل است که دنیا صحنه نمایش است، و اینکه تأتر همیشه محبوبیت دارد و در واقع دلیل بودنش همین است...* *دارم سعی می کنم تا اونجایی که بشه متن فارسی اینجا بذارم فعلا!..برای همین این قسمت از «دریا،دریا» اثر آیریس مرداک ترجمه شده
-
دنیای کوچک کوچک ...
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 17:20
. . . شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت .خدا گفت دیگر تمام شد دیگر زندگی برای هر دویتان دشوار میشود زیرا شاعری که بوی آسمان بشنود زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه...
-
فصلی دیگر...
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 22:32
بعد از ۴، ۵ سال دوباره اینجا رو راه انداختم..البته دقیقا نمی دونم چی قراره توش باشه...اما هوس کردم دوباره بنویسم...امیدوارم بتونم...