فصل NO
The silence depressed me. It wasn't the silence of silence. It was my own silence. ~Sylvia Plath, The Bell Jarفصل NO
The silence depressed me. It wasn't the silence of silence. It was my own silence. ~Sylvia Plath, The Bell Jarروزانهها
همهپیوندها
جدیدترین یادداشتها
همه- قصه ها
- [ بدون عنوان ]
- addictin
- اشتباهی
- [ بدون عنوان ]
- فصلی دیگر
- ؟؟؟
- [ بدون عنوان ]
- ?Just Tell Me Why
- .......
- Hell is the very others II
- *Hell is the very others
- ?But folly is not always by choice, is it
- *Often memory fails me and sometimes I fail memory
- Lost
- !Reminder
- Illusion
- !I "think" I'm "talk"ing
- A New Mind
- پی نوشت: می دونم که فعلا اصلا نمی تونم بنویسم!
- Paradox
- ؟
- The Play
- Exile
- ..Don't go back...please
- The Hardest Part
- Eternal Words
- ...That's Life
- (Problem (2
- Free
بایگانی
- خرداد 1389 1
- اردیبهشت 1389 1
- فروردین 1389 1
- بهمن 1388 2
- آذر 1388 1
- خرداد 1388 2
- اسفند 1387 1
- بهمن 1387 4
- دی 1387 3
- آذر 1387 5
- آبان 1387 6
- مهر 1387 5
- شهریور 1387 4
- مرداد 1387 5
- تیر 1387 7
- خرداد 1387 16
- اردیبهشت 1387 10
آمار : 36646 بازدید
Powered by Blogsky
...solitude of the night
Nicole Marley
.
.
.
نمی توانم در خلوت شب در حومه قدم بزنم بدون این فکر که شب خشنودمان می کند چرا که جزییات بیهوده را می پوشاند، درست همان کاری که حافظه ما انجام می دهد.
خورخه لویی بورخس
.
منصوره
سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ب.ظ
آپ نمیکنین!
یه دفعه ۲بار آپ میکنین!
هوووم م .
نمیدونم شب بدجور واسه خودش عجیبه .
هم توش درد هست.
هم لذت هم ترس هم شجاعت!
اما حافظه من برعکسه!
چرا چشای من چپول شدن!!؟!!
چرا من اول ۲تا آپ دیدم!!
اینا همه اثرات شبه !
وگرنه من چشام در حد عقاب تیزه!
آره جانه خودم!
عجب سوتی!
چه خوب گفتی شب و حافظه فقط جزئیات بیهوده رو می پوشونند ...و باز روز می شه و ما به وضوح می بینیم و به یاد می آریم .
لطف کردی عزیز
در بین این مردمان بی باور که تو را می خرند به لبخندی و به اشکی می فروشند هیچ چیز گویا نیست! سکوت گویا نیست! کلمه گویا نیست! فریاد گویا نیست! و صداقت نیز هم... اینانی که قول می دهند ! می ستایند تو را و اغراق می کنند... به دمی نیز ویران می کنند
به قوله برو بکس چاکریم قابل نداشت.
از فرهاد گرفتم
سلام.با یک داستان کوتاه آپم و دوست دارم نظرت را نسبت به داستان بدونم.
منتظرتم دوست عزیز[گل]
به به به به
با سر به ما هم بزن
دیگر شب نیز از یادم این بیهوده ها را نمی برد!
عکس جالبی بود
می دونی چند سال پیش تو دانشگاه هنر های زیبای اصفهان نمایشگاهی بود یه همچین تابلویی دیدم اون موقع خیلی خوشم اومد
این بود اما با رنگ های خیلی روشنتر
می دونی رنگی که این عکس داره شبه اما این گلای سفید خیلی متضادش رو می رسونه!!
شاد و مانا باشی
نمیدونم چرا مخالفم
شاید چون هیچ وقت شب من رو خوشنود نکرده
همیشه غمگینم کرده و غصه مند...
سلام.ممنون سر زدی
اتفاقا عشق است حومه
سلام
بدو زودی بیا
زود بیای ها ...........