پرنده مردنی است دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست فروغ فرخزاد
چرا باید..؟مگه نگفتی که باورهای آدما تنها چیزی که مال خودشونه ...پس وقتی باور داری که نباید چیزیرو فراموش کنی ..چطور مجبورت میکنند؟..من دچار تناقض شدم ..میشه توضیح بدی..؟
هنوزم سر حرفم هستم..ولی شاید برای نگه داشتن باورامون باید از یه چیزایی بگذریم..این فراموشی و این بایدش شاید اون قسمت مثبت ماجرا باشن..یعنی وقتی که شاید یه جوری ارادی نباشه ولی اگر این اتفاق میفته به نفعمونه..
پرنده مردنی است
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
فروغ فرخزاد
چرا باید..؟مگه نگفتی که باورهای آدما تنها چیزی که مال خودشونه ...پس وقتی باور داری که نباید چیزیرو فراموش کنی ..چطور مجبورت میکنند؟..من دچار تناقض شدم ..میشه توضیح بدی..؟
هنوزم سر حرفم هستم..ولی شاید برای نگه داشتن باورامون باید از یه چیزایی بگذریم..این فراموشی و این بایدش شاید اون قسمت مثبت ماجرا باشن..یعنی وقتی که شاید یه جوری ارادی نباشه ولی اگر این اتفاق میفته به نفعمونه..
سلااام.. وای وای اینجا چه خوشگله.. نوشته هاتم خوبه.. ممنون که بهم سرزدی و منو با وبلاگت آشنا کردی..
با اجازه ت لینکت میکنم.